دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۴

مسعود رجوی - ۲۷مرداد ۱۴۰۴

 


کودتای سیاه ۲۸ مرداد و برگرداندن شاه به سلطنت با دیکتاتوری و وابستگی

خواب و خیال‌های بچه شاه برای تکرار تاریخ و بازگشت به گذشتهٔ استبدادی و استعماری

بر روی رود خروشان خون شهیدان در ۶۰سال نبرد بی‌وقفه با شاه و شیخ با فدای بیکران

چکیدهٔ برنامهٔ بچه شاه و «دفترچه» او در یک‌کلام دیکتاتوری و وابستگی است


مصدق بزرگ در بهمن ۱۳۳۱ گفت ملت ایران یا باید «این ذلت و استعمار را تحمل کند و بتدریج تمام خصوصیات ملی، اجتماعی و نژادی و مفاخر سی، چهل قرن تاریخ سربلند خود را از دست بدهد و... یا این‌که از افتخارات دینی و ملی خود استعانت جسته، صفحه تقدیر شوم را عوض کند و راه جهاد و مبارزه افتخارآمیزی را انتخاب نماید. ملت شرافتمند و قهرمان ایران طریق دوم را برگزید و مردم ایران به‌خوبی درک کرده‌اند که این جهاد عظیم ملی بر سر هست و نیست و مرگ و بقای یک مملکت شروع شده...» .

مصدق در بیدادگاه نظامی شاه گفت: «به حس و عیان» می‌بیند که «این نهال برومند» به ثمر خواهد رسید. منظورش نهال برومند استقلال و آزادی بود که با خون «شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی» آبیاری شد. این عنوانی بود که مصدق پس از شهادت فاطمی به او داد.



مصدق - فاطمی

بی‌تردید اگر آن کودتای سیاه نمی‌بود، تاریخ ایران و حیات یکایک ما، مسیر متفاوتی داشت و شیخ به جای شاه بر تخت ولایت نمی‌نشست. اما بهای آزادی بسا گزاف‌تر است. پیشوای نهضت ملی در ۳۰ تیر ۱۳۴۰ با اشاره به تجربهٔ ارتش آزادیبخش الجزایر، پیام خود را با صراحت به نسل‌های بعد رساند و نوشت: «ملتی هم هست که در راه آزادی و استقلال از همه چیز می‌گذرد و دیگران هم اگر علاقه به وطن دارند باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند».

این وصیت تاریخی از همان درد وطن و غیرت ملی و میهنی مایه می‌گیرد و مصدق را از ورای حبس و حصر شاه با نسل‌های بعــدی پیوند می‌زند. او به‌خــوبی می‌دانست کــــه چنین انتخابی مستلزم فداکاری و از‌ خودگذشتگی است. در همان یادداشت کوتاهش در مورد کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» ادامه داد «باری، حرف زیاد است و مستمع به تمام معنی فداکار کم. چه می‌شود کرد، بلکه خدا بخواهد که این نقیصه در ما رفع شود و ما هم بتوانیم بگوییم مملکت و وطنی داریم و در راه آزادی و استقلال آن، از همه چیز می‌گذریم». و چنین شد.



وصیت نامه

چند سالی نگذشت که مجاهد و چریک فدایی به میدان آمدند. چنان‌که پدر طالقانی گفت از خون حنیف و یاران و هم‌سنگرانش سیلاب‌ها برخاست و دفتر حساب‌های ارتجاعی و استعماری را در هم پیچید. خلقی برخاست و با پرداخت قیمت دیکتاتوری دست‌نشانده سلطنتی را سرنگون کرد.

×××××

حالا ۷۲سال از آن کودتای سیاه گذشته که ۶۰سال آن را مجاهدین بی‌وقفه در می‌دانند. یا هم که در زندان و تیرباران و سربدارانند. پیوند سیاست با شرافت همین است. شتابان با زورق جان در دریای خون به سوی آزادی روانند.

هم‌چنان‌که رئیس‌جمهور برگزیدهٔ مقاومت برای دوران انتقال حاکمیت گفت: هدف شورای ملی مقاومت نه کسب قدرت بلکه انتقال آن به مردم ایران است.

همه می‌گویند که آخر خط رژیم است و به همین دلیل بقایای شاه هم در جولانند. نمونهٔ آن، دفترچهٔ مشق «مرحله اضطراری» بچه شاه است که در ۱۶۸ صفحه منتشر شده و در بسیاری صفحات به فکاهیات شانه می‌ساید (از قبیل تقسیم کار مضحک مرد میهن آبادی که تکیه‌کلام سخنگوی دولت رئیسی در دانشگاه خواجه نصیر در آبان ۱۴۰۱ بود)!

اما در برنامه و دفترچهٔ بچه شاه، قبل از هر چیز معلوم نیست که زنگولهٔ سرنگونی را چه کسی به گردن گربهٔ ولایت می‌بندد تا بعداً طبق گاهشمار دقیق و اوامر ملوکانه، در روز اول از هفتهٔ اول و در روز دوم و سوم از هفته‌های بعد... چنین و چنان گردد! از قرار، مسئولیت سرنگونی و بر تخت نشاندن ایشان در تهران بر عهدهٔ اجانب است.

×××××

شاه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ابتدا به بغداد و سپس به رم رفت تا اگر کودتا شکست خورد، خطری متوجهٔ او نشود. بعد که فاتحانه به تهران برگشت، بارها به صراحت قول داد که اگر ۱۰سال به او وقت بدهند، ایران را «بهشت» خواهد کرد.

بعداً بهشت موعودش را کنار گذاشت و بی‌دریغ «تمدن بزرگ» وعده می‌داد. اما در گذر ایام از آن هم عقب نشست و گفت: «شنیدم بعضی‌ها گفتند تمدن بزرگ همین خاموشی‌هاست؟ ما گفتیم تازه ۱۱ سال دیگر می‌رسیم به دروازه‌های تمدن بزرگ یعنی زیربنای مملکت را باید طوری بسازیم که از هر لحاظ قوام و استحکام مملکت برقرار بشود. »... .

سرانجام به جای «تمدن بزرگ» قیامی بزرگ در پیش داشت با شعاری که به‌طور شبانه‌روزی در سراسر ایران طنین‌انداز بود. حتی ما هم از پشت دیوارهای زندان می‌شنیدیم: «بگو مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه».

حالا کسی که با ژست دموکراتیک می‌گوید رأی بگیریم که ایران آینده شاهی باشد یا جمهوری، قبل از هر چیز به یک تقلب ضدتکاملی و ضدتاریخی با پز دموکراتیک مبادرت می‌کند. سرمایه و پشتوانه و اعتبار و استدلالی جز خرابکاری و جنایت‌های رژیم آخوندی ندارد. آن را پله می‌کند تا از آن بالا برود و خود را موجه و مشروع و حق بجانب جلوه دهد. انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران و انقلاب مشروطه را انکار و اهانت می‌کند. ضددموکراتیک و ارتجاعی است. می‌خواهد ایران را به گذشته برگرداند. این، جاده خاکی، انحراف از سرنگونی و خدمت به خامنه‌ای است.

در این دستگاه محمدعلی شاه و شیخ‌فضل‌الله هم می‌توانند قزاق‌ها و طلبه‌هایی مانند کاشانی و خمینی را بیاورند و برای مشروعه و به توپ بستن مجلس رأی بگیرند! آیا باید ۱۲۰ سال به عقب برگردیم و رأی بگیریم سلطنت مطلقه یا انقلاب مشروطه؟ بعد هم نوبت به رضاخان می‌رسد که در روزهای تاسوعا و عاشورا گل بر سر و روی مالیده در جلوی قزاقان با پای برهنه از عشرت‌آباد تا باغ‌ملی شعار «حسین، حسین» می‌دهد. قزاق‌ها هم دم می‌گیرند: «اگر در کربلا قزاق بودی، حسین بی‌یاور و تنها نبودی»!

حالا هم نوبت به بچه شاه رسیده است و در «دفترچه‌» اش نوشته ما باید ۴۷ سال به عقب برگردیم و رأی بگیریم شاه یا جمهوری؟! این، خدمت به خمینی و خامنه‌ای سارقان انقلاب ضدسلطنتی و پاک کردن صورت‌مسأله یعنی انقلاب و جمهوری دموکراتیک است.

خمینی و دار و دستهٔ ولایت فقیه جنایت‌های بی‌حد و حصر مرتکب شده‌اند. در عرصهٔ سیاسی پیش از همه و بیش از همه، چماق و تیغ و تبر و گلوله و طناب‌های دار آنها دامن‌گیر مجاهدین شده است. حالا بچه شاه سر رسیده و می‌گوید ۴۵ سال است در ینگه دنیا مبارزه می‌کرده آن هم در ارتباط با پاسداران و حالا بیایید زیر کنترل من رأی بدهید که شاه می‌خواهید یا جمهوری؟ یادش رفته که در روز ۹ آبان ۱۳۵۹ خود را در یک مراسم طبق قانون اساسی سلطنت، شاه جدید ایران اعلام کرد! پس به جای زحمت رأی‌گیری پرتناقض طبق دفترچهٔ بچه شاه، آیا بهتر نیست مستقیم نزد انگلیس رفته و بگوییم با شرکاء مانند روزگار سیدضیاء و رضاخان برای ما نخست‌وزیر و شاه منصوب و خلاص‌مان کند؟! محاکمهٔ ما هم که در قضاییه جلادان ولایت در جریان است. شاهپرستان می‌توانند حضور بهم رسانده و شعار مرگ بر مجاهد و منافق سر دهند!

×××××

بگذریم و نظری به برنامه منتشر شدهٔ بچه شاه بیاندازیم:

۱-چه خوب شد که بچه شاه برنامه‌اش را در ۱۶۸ صفحه به‌عنوان «پروژه شکوفایی» و «مرحله اضطراری» ارائه داد و ماهیت خود را عیان کرد.

۲-چکیدهٔ برنامهٔ بچه شاه و «دفترچه» او عاری از هر گونه ابهام و در یک‌کلام، همانا دیکتاتوری و وابستگی است.

۳- فعلاً قدرت انحصاری سیاسی و نظامی و قضائی و پارلمانی را بسا بیشتر از شاه یک‌تنه به دست می‌گیرد و اعضای مجلسش را هم خودش تعیین می‌کند. به هیچ مرجعی پاسخگو نیست و برای آینده ایران هم مهم‌ترین ثمرهٔ انقلاب مشروطه، مجلس شورای ملی را حذف و یک خبرگان ارتجاعی به‌اسم مهستان یعنی مجلس مهتران (بزرگان و اشراف قوم) را جایگزین می‌کند. برای این‌که ما فقرای «سیلی‌خورده» نگران نشویم بلافاصله خاطرنشان می‌کند که واژهٔ مهستان را «در راستای جایگزینی و به کارگیری صحیح واژگان پارسی... جایگزین مجلس شورا» کرده است! خدا را شکر که مشکلات «واژگان پارسی» هم پیشاپیش حل شد و دیگر نیازی به مؤسسان برای تعیین‌تکلیف مجلس شورای ملی نیست! بازگشت به روزگار اشکانیان مسأله را حل کرد و همین کافیست!

۴-بدنه نظامی و اطلاعاتی و امنیتی رژیم ولایت فقیه سفیدشویی می‌شوند و بر جای خود می‌مانند تا از «اشتباهات تاریخی مانند بعث زدایی عراق پرهیز» شود، مبادا سپاه و اطلاعاتی‌ها و بسیج نگران شوند! اما هر چقدر به آنها اطمینان می‌دهد با ملیت‌های ایران خصمانه حرف می‌زند و چماق تجزیه‌طلبی بلند می‌کند.

۵-آگاهانه و به عمد حتی یک بار از «اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر» و التزام به آن حرفی نیست. به جایش نام «ساواک» (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) را به «ساوام» (سازمان اطلاعات و امنیت ملی) تغییر داده و می‌گوید ایرانی‌های متخصص برای این کار را از خارج کشور با خود به ایران می‌آورد. منظورش تتمهٔ ساواکی‌های شکنجه‌گر مانند پرویز ثابتی یا دست‌پروردگان دژخیم هستند.

فراتر از اختیارات شاه و ولی‌فقیه، اداره ساواک جدید را هم خودش برعهده می‌گیرد و طبق دفترچه «در ۲۰ شهر بحرانی و پرخطر» در دوران گذار حکومت نظامی برقرار می‌کند.

عجبا که در برنامه بچه شاه هیچ حرفی از مجرم شناختن و محاکمهٔ شکنجه‌گران و بازجویان و دست‌اندرکاران اعدام و قتل‌عام در زمان شاه (مانند قتل‌عام در میدان ژاله در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷) در میان نیست. هیچ اشاره‌یی هم در مورد کلان دزدی‌ها و دهها میلیارد دلاری که شاه و خانواده سلطنتی سرقت و از ایران خارج کرده‌اند، در کار نیست.

۶- در غربت مونیخ خود را «پدر» ملت ایران هم خوانده است! این پاترنالیسم فئودالی و قرون‌وسطایی کپی‌برداری از رضاخان قزاق، نخست‌وزیر و سردار سپه در سال ۱۳۰۳ است.

الگو و کپی‌برداری بسیار مهم دیگری هم هست که بچه شاه آن را فراموش کرده و باید سرلوحهٔ دفترچه‌اش می‌کرد. آنجا که شاه در سال ۱۳۵۳ مجدداً به خبرنگاران به صراحت و بدون هیچ رودربایستی گفت: «من اپوزیسیون و اولین مخالف خودم هستم»!

خبرنگار: اعلیحضرت، جمله شگفت‌آوری از شما خواندم در کتابی که مصاحبه‌یی است طولانی با یکی از همکاران ما به نام «اولویه ورن» که در آن گفته اید: «اپوزیسیون من، خودم هستم»، معنی این سخن چیست؟

شاه: معنی آن این است که از شبکه و امکانات اطلاعات درباره همه فعالیت‌های کشور برخوردار هستم و اگر اطلاع بدهند که در فلان جا کارها به‌خوبی پیش نمی‌رود من خودم بحث را با مسئولان دربارهٔ مشکل طرح شده آغاز می‌کنم به همین خاطر من اپوزیسیون و اولین مخالف خودم هستم.

می‌بینید که چه شاهی داشتیم؟! قدرش را نشناختیم که خودش اپوزیسیون و اولین مخالف، خودش است! ما (زندانیان آن روزگار) بیخودی سر به مخالفت برداشتیم. پس شلاق و شکنجه و اعدام حق‌مان بود!

×××××

نکته و گفتنی درباره برنامه و دفترچه بچه شاه بسیار است و فرصت دیگری می‌خواهد. فعلاً به پیام اول اسفند ۱۴۰۱ ارجاع می‌دهم:

دوبله‌خوری خمینی و خامنه‌ای در جمع فوق‌متناقض جمهوری و ولایت فقیه با یکدیگر در قانون اساسی رژیم بود که ۴۴ سال است آن را با نعره‌های «مرگ بر ضد ولایت فقیه» می‌پوشانند. به همین خاطر ما قانون اساسی این رژیم را تحریم کردیم و به آن رأی ندادیم. خشت کج از همانجا کار گذاشته شد. هر شخص و جریان سیاسی که به قانون اساسی ولایت فقیه رأی مثبت داد به حاکمیت جمهور مردم خیانت کرد و خنجر زد. امروز دم زدن از هر گونه سلطنت همان خشت خیانت است. بالا بردن عکس سردژخیم ساواک در کنار عکس شاه و بچه‌اش در تجمع بقایای سلطنت در مونیخ علامت آشکار همین حقیقت است...

اگر دیکتاتوری و غصب و سرقت حاکمیت مردم ملاک و معیار است، در این صورت اول «خود» باید هر گونه دست دادن و گفتگو و مذاکره با شیخ و شاه و بقایای آنها را تحریم کنید.

از این شاکی و ملولند که چرا مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران با آنان صحبت و دیالوگ نمی‌کنند. یادشان رفته که بهشتی و کیانوری تا کجا و چقدر و چگونه به عبث تلاش کردند ما را در «خط امام» به گفتگو و مذاکره و نیز مناظره در تلویزیون بکشانند. هیهات...

بگذارید بار دیگر تصریح کنم که دست دادن با شیخ و شاه و بقایای آنها کار ما نیست. برای پرهیز از دیکتاتوری و وابستگی که خط قرمز عبورناپذیر جبهه خلق و ضدخلق است و برای حاکمیت جمهور مردم می‌خواهیم دست‌هایمان پاکیزه بماند و آلوده نشود.

جبهه خلق با شاخص حاکمیت جمهور مردم ابداع ما نیست. من درآوردی نیست. زیر حاکمیت رژیم‌های استبدادی یا وابسته، نمی‌توان و نباید مانند دموکراسی‌های غربی طیفی از راست به چپ یا از چپ به راست ترسیم و تقسیم کرد.

تا فاشیسم و دیکتاتوری حاکم است، تا زمانی که حق حاکمیت مردم غصب شده و به سرقت رفته است، ابتدا باید جبهه خلق و ضدخلق تعیین‌تکلیف شود.

در دنیای واقعی، اشیاء با ضدشان شناخته و تعریف می‌شوند «جنگ اضداد است این عمر جهان». سخن گفتن و دم زدن صوری از آزادی و استقلال کافی نیست. نباید در سطح درجا زد و توقف کرد. باید خط قرمز و مرزبندی سرخ و آتشین با دیکتاتوری و وابستگی را شناخت و پاس داشت و برای آن قیمت داد. بدون تعیین‌تکلیف جبهه خلق و خط قرمز آن با ضدش، راه برای «همه با هم» باسمه‌ای که در واقع همان «همه با من» شاه و خمینی است، باز می‌شود و به «حزب فقط رستاخیز» یا «حزب فقط حزب‌الله» می‌انجامد. ۷۸ سال پس از جنگ جهانی دوم و سقوط فاشیسم هیتلری هنوز در آلمان استفاده از نمادهای نازی از قبیل صلیب شکسته جرم است. حتی انکار هولوکاست هم جرم است.

قسم به درد و رنج بیکران خلق اسیرمان، قسم به خون یاران و رود خروشان خون شهیدان که در ایران هم، فاشیسم دینی و فاشیسم سلطنتی و نمادهای آن و هم‌چنین انکار جنایت‌های شاه و شیخ و ساواک و اطلاعات و سپاه، جرم است.

انقـلاب دموکراتیک نویـن ایـران پیـروز می‌شود

مسعود رجوی

۲۷ مرداد ۱۴۰۴